سلام آقای مهربان،همیشه دوستت دارم...


در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است

به من اجازه در اوج پر زدن داده است


در ان کرانه که همواره یک نفر آنجاست


که در پذیرش مهمان همیشه آماده است


در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد


بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است


همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است


شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است


سوال می کند از خود هنوز آهویی


که بین دام و نگاهت کدام صیاد است


دلم که دست خودم نیست این دل غمگین


همان دلی است که جامانده در گوهر شاد است


بدون فن غزل بی کنایه می گویم


دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است...

سیدحمیدرضابرقعه ای


پلکی به هم زد آدم و ناگاه دید هست

وقتی که در حیاط حرم می وزید هست

بعدا یقین به نور شما کرد دید نیست

با شک نگاه کرد خودش را و دید هست

پس بی خیال زردی پائیز شد وَ گفت :

تا انبساط سبز شما هست عید هست

هر لحظه کهنه می رود و تازه می رسد

اینجا چقدر آمد و رفت جدید هست

از سینه چاکهای شما کم نمیشود

در دشت لاله خیز همیشه شهید هست

با سنگهای فرش حرم حرف می زنم

اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست !

دل را به دست پنجره فولاد میدهم

اینجا برای هر دل بسته کلید هست

من از کبوتران حرم هم شنیده ام

فرصت برای بال اگر می پرید هست

شیخ رضا جعفری